درباره وبلاگ


این وبلاگ بصورت طنز با مسائل مختلف برخورد می کند و خدای ناکرده قصد توهین به هیچ شخص یا اشخاصی را ندارد. دوستان منتظر نظرات سازنده شما هستم با تشکر
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 45
بازدید هفته : 228
بازدید ماه : 312
بازدید کل : 59837
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 77
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

واللا...به خدا






پنج شنبه 18 فروردين 1398برچسب:بدون شرح, :: 17:41 ::  نويسنده : شاهو ربیعی

تو این زمونه با این همه مشکلات.خرج ومخارج گرون.فشار زندگی ویه عالمه از این حرفا... واقعا بد شانسی دیگه قوز بالا قوزه اینکه آدم شانس نداشته باشه فی النفسه چیز زیاد بدی نیست.این بد شانسیه که تو این هاگیر واگیر نفس آدمو بند میاره قصه ی بدشانسی های یکی از دوستام خیلی جالبه. بیچاره از بس بد شانسه که دست هر چی بد شانسه از پشت بسته.ایشون تا الان که حدود 29 سالشه هرچی بدهی بالا آورده همه رو مد یون بد شانسیاشه.چند ماه پیش طوری یه ماشین امانتی رو چپ کرده بود که تصویر ماشین  بعد از چپ شدنش بلوتوث شده بود .از بد حادثه خودش تو این یه مورد شانس آورده بود که زنده بمونه واسه بد شانسیای جدیدش  که یکیش خرید یه قطعه زمینه.این ماجرا شاهکار بد شانسیای دوستمه.

یه روز که دیدمش گفت یه قطعه زمین  با قیمت خوبی گرفته و منتظره که چند ما یا چند سال بگذره شاید بتونه با دو یا سه برابر قیمت خریدش بفروشه.منم با شناختی که از دوستم داشتم بعید میدونستم.تا اینکه یه روز دیگه که دیدمش از حالتش معلوم بود که  خیلی ناراحته.از دلیل ناراحتیش که پرسیدم معلوم شد زمینی که خریده ظاهرا واسش درد سر بزرگی شده.میگفت شهرداری از صاحبان این زمینا شکایت کرده مبنی بر اینکه در عهد قجر 200سال پیش جناب آقای مشیرالدوله این زمینا رو داده به شهرداری وکلی سند ومدرک هم رو کرده و این درست زمانی  بعد از 200سال اتفاق میفته که دوستم هوس کرده زمین بخره که مثلا سود کنه.خلاصه کارشون به داد گستری ودادگاه از این حرفا کشیده و احتمال اینکه دوستم زمینشو از دست بده خیلی زیاده!

واللا این دیگه نوبره!! البته اگه من جای دوستم بودم قبل از اینکه کار به دادگا برسه خودم دودستی زمینو تقدیم شهرداری میکردم  نکنه جریمه هم بکنن !!!

 



یک شنبه 14 فروردين 1398برچسب:میراث مشیرالدوله,شانس,, :: 11:12 ::  نويسنده : شاهو ربیعی

نه قاعده داره نه قانون هر چه هست حرف دله که روی گلگیر.شیشه عقب. روی در باک و...نقش می بنده نه ایجاز سرش میشه و نه ساختار،  اگه تو خیابون یا جاده کمی به ماشینای مختلف نگاه کنیم میتونیم این نوع ادبیات رو بهتر بشناسیم.

 دین، عرفان، عشق، توجه به پدر ومادر، نالوطی گری وهزاران موضوع دیگه در این موضوع رخنه کرده. اگه توجه کرده باشین این نوع ادبیات بیشتر بر روی ماشین های مدل پایین ویا ماشین سنگینا دیده میشه و به نوعی بیان احساسات وعواطف وعلایق صاحبان این ماشینا بحساب میاد.

داستان محمود آقا که یه ماشین داره در نوع خودش جالبه.

همه جا شنیدیم "رفیق بی کلک مادر" . ولی محمود آقا ظاهرا حرف دیگه یی واسه گفتن داره.او که سنش از 60 هم گذشته از دل نوشته روی ماشینش می‌گه که:

(( یه زمانی قبل از اینکه ازدواج کنم هر کی می گفت ژیان ماشین نمیشه با جناق فامیل. میخندیدم و زیر سیبیلی از کنارش می‌گذشتم.ولی چشت روز بد نبینه هنوز یه سال از ازدواجم نگذشته بود باجناقم یه کلاه سرم گذاشت که نگو.تا به حال هیچ غریبه یی با من این کارو نکرده بود، اون موقع ها قیمت خونه اینطور نبود، با خانمم سال 48 یه خونه سی متری ته طیب خریدیم، بلند شدیم بریم برای قولنومه، تمام داروندارم که صدتا تک تومن بود و قرار بود برای خونه بدیم، فراموش کردم بیارم به خواهر خانمم گفتم بپر به آقات بگو پولو از خونمون بیاره، رفتن آقا همان و پول پریدن هم همان.

از همون سال هر ماشینی که گرفتم پشتش نوشتم ( رفیق بی کلک باجناق!!) تا یادم بمونه چه نامردی ای در حقم کرد.))

یه نمونه هایی از جمله های روی ماشینای مختلف هم اینجا نوشته م ، حالا تا داستان اینا چی باشه . . .

" همیشه متهم ولی بی گناه "

" ز گهواره تا گور دانش بی خیال "

" نیم کیلو باش ولی مرد باش "

شما هم اگه جمله های جاده یی جالبی دیدین یا شنیدین برام بنویسین تا با اسم خودتون به این پست اضافه کنم،



یک شنبه 7 فروردين 1398برچسب:ادبیات جاده ای , ضرب المثل , , :: 23:39 ::  نويسنده : شاهو ربیعی

نوروز باستانی پیروز

 



یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, :: 20:19 ::  نويسنده : شاهو ربیعی

در اینجا لازم دونستم  مراتب تقدیر وتشکر خودمو به اطلاع مسئولین شهرمون اعم از شهرداری.شورای شهر .هلال احمر و... برسونم

این عزیزان چند روزیه به جنب وجوش افتادن. که در ادامه بخشی از زحمات طاقت فرسای

این عزیزان را به استحضار میرسانم:

۱ـ ترمیم سطحی خیابان های داخل شهر 

۲ـ رنگ کردن جاده ورودی. خط کشی و...

۳ـ شخم زنی و گلکاری بلوار ورودی شهر

۴ـنصب انواع پلاکارد وبنر خوشرنگ در طرحها وسایز های مختلف

۵ـ استفاده از مدارس به عنوان اقامتگاه مسافرین!!!!!!!!!!!!!!

ودر نهایت جمع کردن آشغالهای با قدمت هشت ماه از سطح شهر

که البته این زیر ساختهای اساسی فقط تا پایان تعطیلات دوام دارن وبقیه سال ....

چاله چوله های شهر ما که پر شدند! چاله چوله های شهر شما چی



شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, :: 20:4 ::  نويسنده : شاهو ربیعی

 

 

طبق معمول روزای اول هفته که به بانک مراجعه میکنیم حداقل باید دو سه ساعت از وقتمونو تو محیط

بانک  تلف کنیم.

توی یکی از این روزای اول هفته به قصد واریز مقداری وجه نقد به بانک. . . رفتم.هنگامی که به دم در

بانک رسیدم ساعت 7:10 صبح بود.از پشت شیشه دو سه نفرکه دهنشان میجنبید  با ایما واشاره بهم

 فهموندن که باید تا ساعت 7:30 منتظر بمونم.منم که از وقت  شناسی ودقت کارمندان تعجب کرده بودم

منتظر موندم. ساعت 7:55 که درو باز کردن مردم زیادی جمع شده بودن  و ضمن گرفتن نوبت  تو بانک

  منتظر موندیم. تا ساعت 8:30 منتظر بودیم که ناگهان سرو کله  اقایان کارمند کم کم پیدا شد و هر کدوم

 به طرف باجه خودشون رفتن ما هم زهی خیال باطل به جلوی باجه مراجعه کردیم  که هرچه سریعتر

 کارمون راه بیفته.

نمیدونم چطوری ولی من نفر هجدهم بودم!؟ ظاهرا این دستگاهی که برگه شماره دار جهت نوبت میده  

بیشتر واسه اشغال فضا و هدر دادن کاغذ  طراحی شده!( الله اعلم )! یا اینکه کارمندان عزیز وقتی میان

  سر کار هر کدوم کلی دفترچه اقساط.چک و... اتفاقی با خودشون میارن! و یا مقداری نوبت  رزرو دارن!

کار دو سه نفر درست وحسابی تموم نشده بود که متصدی مربوطه حین اینکه زبونشو زیر لبش داشت

 میچرخوند بلند شد وبا لبخندی که نشان از رضایت کامل بود بدون هیچ توضیحی به قسمت دیگه ای رفت

خلاصه بعد از 20 دقیقه فهمیدیم که سیستم. . . . قطع شده  و باید کمی صبرکنیم. تا ساعت 10:30که شبکه

 وصل نشد بود اعلام کردن باید ساعت 4 عصر و یا فردا مراجعه کنیم

منم یاد اول صبح افتادم که میگفتن باید 7:30 به بعد باید مراجعه کنم.

تازه متوجه شده بودم که 7:30 به بعد شامل هر وقتی میتونه بشه ! مثلا دو سه روز دیگه.یه هفته یه ماه یا ...

 



سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, :: 22:55 ::  نويسنده : شاهو ربیعی

در این قسمت سعی کردم پنج مورد از تجارب ارزنده خودمو در اختیار شما دوستان عزیزم قرار بدم

 

شاید لااقل به درد شما بخوره  حالا خواه پند گیرید خواه ملال!

*اگر میخواهید دوستان خودتونو از دست ندین تحت هیچ شرایطی بهشون پول قرض ندین

توضیح:(البته  منظورم همه دوستان نیست منظورم حد اقل 98 درصدشونه)

اگه این کارو بکنین هم پولتونو از دست میدین هم دوستاتونو میگید نه!!! امتحان کنید

 

*اگه مغازه بوتیک زنونه  یا پوشاک زنونه یا ...دارین! هرگز ازدواج نکنید!

توضیح:اگه ازدواج کنید بیش از نیمی از مشتریان ثابت و دست به نقد خودتونو از دست میدین

 

*اگه در خرید وفروش ملک یا ماشین تبحر دارید هرگز ملک یا ماشین خوب با قیمت وحشتناک مناسب

واسه باجناغتون نخرید

توضیح: به دلیله ها ودلوله ها

 

*با شوهر خاله وسطیه میانه خوبی نداشته باشید باور کنید واسطون بهتره

توضیح: واسه اینکه واسطون بهتره

 

*اصلا کاری نکنین که ازتون تعریف کنن وبگن آدم خیلی خوبی هستین

توضیح: خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند

 

باشد که رستگار شوید



جمعه 20 اسفند 1389برچسب:, :: 1:51 ::  نويسنده : شاهو ربیعی

خانمی با لباس کتانی راه راه وشوهرش با کت و شلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین امدند

وبدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رئیس دانشگاه هاروارد شدند منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ

کاری در هاروارد ندارند واحتمالا اشتباهی وارد دانشگاه شده اند.

                                              مرد به ارامی گفت : مایل هستم رئیس را ببینم منشی با بی حوصلگی گفت: ایشان امروز

 گرفتارند. خانم جواب داد:

ما منتظر خواهیم شد. منشی ساعت ها انها را نادیده گرفت  وبه این امید بود که بالاخره دل سرد شوند و پی

کارشان بروند. اما اینطور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمصم گرفت

ترتیب ملاقات انها با رئیس رابدهد و رئیس نیز با لاجبار پذیرفت. رئیس با اوقات تلخی اهی کشید و از دل

رضایت نداشت که با انها  ملاقات کند. به علاوه از این که اشخاصی بالباس کتانی راه راه وکت وشلوار دست دوز

وکهنه وارد دفتر شده اند خوشش نمی امد خانم به او گفت: ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند.

او اینجا راضی بود. اما حدود  یک سال پیش  در حادثه ای کشته شد شوهرم ومن دوست داریم بنایی به یاد بود

او در دانشگاه تاسیس کنیم رئیس با غیظ گفت : خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می اید ومیمیرد بنایی

برپا کنیم. اگر این کاررا بکنیم  اینجا مثل قبرستان می شود خانم به سرعت توضیح داد: اه ... نه ... ما نمی خواهیم مجسمه

بسازیم فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم رئیس لباس کتانی راه راه وکت و شلوار دست دوز وکهنه ی این

دو را بر انداز کرد وگفت:یک ساختمان!!!

می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت _ هشت میلیون دلار است

خانم یک لحظه سکوت کرد. رئیس خشنود شد شاید حالا میتوانست از شرشان خلاص شود. زن روبه شوهرش کرد و ارام گفت:

هزینه ی راه اندازی دانشگاه همین قدر است! پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم شوهرش سری تکان داد. رئیس سر در

گم بود

اقا و خانم ((لیلانداستنفورد)) بلند شدند وراهی کالیفرنیا شدند ودر انجا دانشگاهی ساختند  که تا ابد نام انهارا بر خود دارد

دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاه های جهان یاد بود پسری است که هاروارد به او اهمیت نداد...

 

کتاب هفت

 



دو شنبه 16 اسفند 1389برچسب:, :: 1:16 ::  نويسنده : شاهو ربیعی

 

 

 

 

سال 79 من به عنوان منشی  یه  شرکت خصوصی گردشگری تو پاوه مشغول به کار بودم که

یهو سروصدای  ایجا د بازارچه بزرگ  مرزی  تو شهر پیچید. انگاری  که یک  طرح عظیم

مثلا اشتغالزایی و از این حرفا داشت شکل می گرفت.تبلیغات وسیع وگسترده ای داشت.منم که

حسابی این مسئله ذهنمو مشغول کرده بود تصمیم گرفتم ثبت نام کنم.روز ثبت نام از بس صف

متقاضیان طولانی بود که الان فقط با صف یارانه ها میشه مقایسش کنی بگذریم  به قولی قرار بود

غرفه های این بازارچه از فایبر گلاس ساخته بشه وکاملا اماده تحویل متقاضیان داده بشه. واللا...

از هر نفر مبلغی به عنوان حق ثبت نام(همون پول زور) دریافت کردند. از بس تعداد متقاضی 

زیاد بود که کار به قرعه کشی رسید. بعد از مدتی یه جایی جمع شدیم که مراسم مقدس قرعه کشی

انجام بشه خلاصه غرفه ها بصورت کاملا عادلانه و بدور از هرگونه غل وغشی بین اقوام واشنایان 

دوستان بطور مساوی تقسیم شدن البته دوسه تا غرفه رو به سبب خالی نبودن عریضه بین مردم تقسیم

کردند که از بد حادثه اسم من به عنوان برنده یکی از این غرفه ها اعلام شد.خیلی خوشحال شدم ودر

عین حال متعجب آخه چطور ممکنه بدون پارتی آشنا یا... بگذریم شاهنامه آخرش خوش است.همینکه

مراسم تموم شد همه چی عوض شد یه مشکلاتی پیش امد که من الانشم نفهمیدم چی شد.اولیش این بود

که گفتن غرفه آماده کیلو چند؟! خودمون با هزینه خودمون باید بسازیم. بعد معلوم شد اصلا مجوز بازارچه

روندادن

 

با هر قرض وقوله ای بود غرفه رو ساختم.تو این هاگیر واگیر دانشگاه قبول شدم ورفتم پی درسم

هر از گاهی که آماری از دوستان در مورد بازارچه میگرفتم میگفتن هنوز افتتاح نشده. تقریبا کار ساخت

 وساز بازارچه تمام شده بود وآماده ی بهره برداری

تا اینکه بعد از تقریبا یک سال که به شهرمون برگشتم دیدم اصلا آثاری از غرفه ها به جا نمونده همه رو با

مجوز خودشون خراب کرده بودن وحتی به ما هم خبر ندادن که ندادن! الان  ده ساله ازاین ماجرا یا 

بهتره بگم سناریو داره میگذره  در مدت این ده سال ازطریق قانونی و

هر راه دیگه ای که شما به ذهنتون میرسه اقدام کردیم  ولی بی نتیجه بود آقا ما نخواستیم خوش شانس باشیم

 

 

برنده شیم واللللللللللللللللللللللللللا به خدا

 



یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 20:22 ::  نويسنده : شاهو ربیعی

لوکیشن : آشپزخانه

 

[ صدای جیغ ] سوووووووووسک ! تبلیغات سوسک کش فلان !

 

لوکیشن : آشپزخانه

 

[ زن در حال ظرف شستن ] اه خسته شدم دیگه جام اینجا نیست ! با

یک مایع ظرفشویی که همسر با مهر و محبت براش خریده به ظرف

شستن خود ادامه می ده !!! و راضیه !!

 

لوکیشن : آشپزخانه

 

[ زن از آشپزخانه خارج هم نمی شه حتی از داخل اوپن آشپزخانه به

سمت همسر ] باید قبض آب و برق رو هم پرداخت کنی ! تبلیغات بانک

 فلان !

 

لوکیشن : آشپزخانه

 

[  زن در حال غذا پختن  ] از چه برنجی استفاده می کنی !  تبلیغات

 برنج فلان !!!!

 

لوکیشن : آشپزخانه

 

زن در حال بیسکویت خوردن !!!!

 

لوکیشن : آشپزخانهبابا آشپزخونه و کوفت ! یه بار به ذهنتون رسیده

از زن در تبلیغات دیگه ای استفاده کنید ؟؟؟

 

چرا باید شامپو رو یه مرد کچل تبلیغ کنه بعد مثلا سوسک کش رو زن

؟ چرا زن از آشپزخونه بیرون نمیاد و در تمام تبلیغات ها از بودن در

 آشپزخونه راضیه ؟؟؟؟

 

چرا ما تبلیغات یه عطر خوش بو نداریم ؟؟؟ چرا تبلیغات کفش و لباس

 نداریم یا حتی وسایل آرایشی بهداشتی !

 

واقعا یعنی توی مملکت ما زیبایی مهم نیست !!! خوش بو بودن مهم

نیست !!! آرامش مهم نیست ؟؟؟ فقط خورد و خوراک و چیپس و پفک

 مهمه و آشپزخونه ؟؟؟

البته اینجوری ها هم نیست که زن فقط در اشپزخانه بتونه حضوری

فعال داشته باشه

زن می تونه محصولاتی از قبیل مانتو. روسری . مقنعه. چادر ملی

و ... رو معرفی کنه

 

فکر نکنم حتی همچین مواردی از تلویزیون داخلی پخش شده باشد .

 

یالااقل من ندیدم!

 

لابد اصلا نیازی به حضور زن در رسانه احساس نمی شود .

 

شما تصور کنید که زنان چقدر میتونن فعال باشند . مثلاچند نمونه از

فعالیت های زنان رو

 

به اختصار عرض میکنم مثلا حضور در اماکن عمومی وخرید (بیشتر

حضور در فروشگاه ها مد نظره کاری به پارک وخیابون یا جایی دیگر

نداریم)

 

استفاده ی مداوم از تمامی امکانات شرکت مخابرات

 

حضور فعال در مجالس گوناگون (مثلا یه مجلس زنانه رو در نظر

بگیرید همه دارن حرف میزنن وهمه دارن گوش میدن یعنی یه زن

میتونه در ان واحد هم حرف بزنه و هم گوش بده .

 

یارو تو فیلمه راست میگفت یه زن میتونه ساعت ها با پاشنه ی بلند

پیاده روی کنه.

 

خوب وقتی زنان در جامعه ی ما این همه فعالیت دارن دیگه چه نیازی

 به حضورشان تو رسانه هاست.

 

اصلا زن چرا باید تبلیغ کنه!!!!!؟؟؟؟؟

 

چه معنی میده یه زن رو صحفه ی تلویزیون ظاهر بشه!؟!؟!؟

 

تا یه نفر بگه داره فلان کالارو معرفی میکنه... واللااااااااا



شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, :: 22:20 ::  نويسنده : شاهو ربیعی

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد